کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا
این همه عزاداری برای چیست ؟و با این کار خود می خواهیم چه چیز را ثابت کنیم ؟با این کار ما نه امام حسین(ع) زنده می شود و نه یزدی است که حکم اعدامش صادرشود!تازه مگر امام حسین و خانواده اش تنها کسانی هستند که کشته شده اند و یا تنها کسانی هستند که با آن وضع مصیبت بار مردانشان کشته و زن و بچه شان به اسارت رفته است؟ تاریخ را ورق زنی سراسر پر است از کشت وکشتار و شکنجه و اسارت و ....
پس چرا تنها عاشورا ؟
لابد همه می دانیم که جرم امام حسین چه بود؟بیعت نکردن با خلیفه زمان و خروج علیه او و این هم باز مطلب تازه ای نیست در طول تاریخ هر کسی با حکومت وقت در افتاده و بر علیه آن خروج کرده حکمش یا قتل بوده یا شکنجه و حبس.البته حکومتهای غیر دینی را نمی دانمشاید در آنها هم چنین باشد و شاید هم نه.نمی خواهم بگویم حکومتهای غیردینی برخوردشان با مخالفانشان شاید بهترباشد ولی حداقل به فرض آنها کسی را هم بکشند آن فرد به عنوان قهرمان شناخته می شود و به ایشان تهمت بی دینی و خروج از دین زده نمی شود تا همه خونش را حال بدانند! ولی در حکومتهای دینی تا دلت بخواد در کتابهای تاریخ نمونه کشته شدن مخالفان زیاد است از حکومت کلیساها گرفته تا شهادت تک تک ائمه علیهماالسلام وشهادت میثم ها و کمیل ها و ....
اگر بخواهیم عاشورا را فقط از لحاظ مصیبت وارده و کیفیت کشته شدن شهدا و دستگیری و حبس در نظر بگیریم نمونه های بسیار زیادی در جامعه امروزی هست مردی که زنی را قطعه قطعه کرده زنی که شوهرش را یا دوستی که دوست صمیمی خود را کشته و حتی جسدش را آتش زده و....آیا اینها هم شایسته جاودانه بودن هستند و باید قرنها بر آنها گریه کرد ؟لابد نه! چون تنها با گریه کردن مشکلی حل نمی شود.
پس بااین اوصاف چرا امام حسین مظلوم است و چرا در زیارت امیرمومنین علی (ع)می گوییم السلام علیک یا اول مظلومین؟
مظلومیت امام حسین کمیت و کیفیت کشته شدنشان نیست چون می دانیم هر کس ازحکومت یک جامعه نافرمانی کند و علیه آن خروج کند حداقلش کشته می شود.
مظلومیت امام حسین این است که افرادی که علیه وی شمشیر می کشند فکر می کنند که دارند حکم خدا و حکم حاکم شرع زمان خودشان را اجرا می کنند !
مظلومیت امام حسین این است که مردم می گویند درشان تو نیست که قوانین جدت رسول خدا را زیرپای بگذاری!
مظلومیت امام حسین این است که طرف مقابل او ادعا می کنند که قانون برای همه یکی است و کسی که مرتد شده حکمش قتل است هر چند که نوه رسول خدا باشد!
و مظلومیت امام علی(ع) این است که برای سپردن حکومت به وی شرط می گذارند که تو باید به کتاب خدا و سنت رسول خدا پای بند باشی یعنی تا آنروز نبوده و یا اطمینان به باقی ماندنش در این راه نداشتند!
و مظلومیت امام علی در این است که به وی گفتند وقتی طرف مقابل نیزه ها را بر سر قرآن کرده اند و می گویند قرآن بین ما حکم کند چرا شما دستور دادید که آنها را بکشید و قرآنهایشان را برزمین بریزید پس شما از دین خدا خارج شده اید هرچقدر که امام فرمودند که قرآن ناطق منم و اینها فقط کاغذ و مرکبی بیش نیستند و این نقشه ای بیش نیست تا شما را فریب دهند و....ولی کو گوش شنوا و امام مجبور شد که به خواسته آنها تسلیم شود و ماجرای حکمیت و خوارج و ابن ملجم و شهادت امام....!!!!
و مظلومیت امام علی و امام حسین در این است که قاتل هر دوی آنها فکر می کند که برات بهشت را گرفته است!!
و تازه مظلومیت امام حسن و بعضی از ائمه بیشتر از این هم بود زیرا حتی زمینه قیام هم فراهم نبود و به فرض شهادتش دین هم از بین می رفت زیرا معاویه و مخالفان آنهااز لحاظ حفظ ظاهر اسلامی مانند یزید نبودند و...
پس اولا" هی نگوئیم که کاش در آن زمان بودیم و طرفدار امام حسین(حق) بودیم و علیه باطل قیام می کردیم.
چون اولا"باطل بودن یزید یا حقانیت امام بر همه واضح نبود که هیچ بلکه اکثرا"خلاف این را فکر می کردند!
و مطمئنا" همه آنهایی که در برابر امام صف کشیده بودند افراد شرابخوار و لاابالی و یا طرفدار زر و زور و حریص به حکومت نبودند بلکه گروهی مسلمان و به ظاهر خیلی مومن و مقید به احکام اسلام و برای کسب رضای خدا و برای جهاد در راه خدا البته به خیال خودشان و اجرای احکام خدا و کسب برات بهشت آمده بودند و من و خیلی بهتر از من و امثال من اگر در آن روز بودیم شاید برای شهید کردن فرزند رسول خدا سر از پا نمی شناختیم چون در اثر تبلیغات حکومت وقت همه چیز برعلیه امام حسین بود و ظاهرا"نیازی برای بررسی حق وباطل نبود!چون همگی این تصوررا داشتند جنگ بین حق و باطل است و خلیفه مسلمین (یزید)حق است و گروه مقابل وی(امام حسین)افرادی بی مقدار و خارجی که از دین خدا خارج و مرتد شده اند.
ولی کاش عاشورا یک بار که اتفاق افتاده تمام می شد در این صورت غمی نبود چون امام حسین اولا"می دانست که کشته می شود و اگر هم کشته نمی شد چند سال بعد با مرگ طبیعی از دنیا می رفت همانند سایر پیامبران و گذشتگان .و تازه اسیرشدن فرزندانش راهم می دانست و...درثانی وقتی ایشان خود به این امر راضی بوده دیگر به ما چه؟
ولی مساله این جاست که عاشورا تمامی ندارد ! امام صادق(ع) میفرماید:هر روزی عاشوراست و هر روزی کربلاست
پس جنگ حق و باطل را پایانی نیست و همیشه حق برای همه واضح نیست چه بسا هر دو طرف خود را حق می دانند و کارشان را نه برای امیال شخصی خود بلکه برای جلب رضای خدا انجام می دهند و و این بنا به فرمایش آیت ا... شهید دکتر بهشتی زمانی است که دو گروه مسلمان و معتقد در روبروی هم می ایستند و علیه همدیگر شمشیر می کشند چون در تشخیص حق و باطل دچار اشتباه شده اند.اینها همان زمانی هستند که زمان فتنه نامیده می شوند و مردم در این زمان باید به یک مرجع بالاتر و مطمئن تر رجوع کنند و آن مرجع و آن فرقان و جدا کننده حق از باطل کتاب خدا قرآن است.
پس توصیه ای که به برادران و خواهران کوچگتر از خود دارم این است که هشیار باشید:
1-همیشه ادعای طرفداری از حق دلیل بر این نیست که شما طرفدار حق هستید!
2-همیشه حق و باطل آشکار نیست و به قول حوزوی ها اظهر من الشمس نیست و خیلی وقتها ظاهر با باطن امر خیلی فرق می کند.
3- معیار حق و باطل هیچ شخصیتی نیست و این شخصیتها هستند که باید خود را با معیار حق و عدالت بسنجند نه اینکه حق و عدالت با معیار اینها!و اصلا اختلاف شیعه و اشاعره در مساله عدل الهی همین است !اشاعره می گویند هرکاری که خدا انجام دهد عین عدل است پس عدالت امری نسبی است ولی شیعه اعتقاد بر مطلق بودن عدل دارد و به فرض محال اعمال خدا اگر غیر از این باشد عین عدالت نیست و...
4- شما خود به تنهایی مسئول اعمال و رفتار خود خواهید بود و هیچ کس بار گناه شما را بردوش نخواهد کشید و نمی تواند بکشد.
5-سخن حق را قبول کنید هر چند که گوینده آن یک دیوانه یا یک کودک یا یک آدم بد باشد.
6- چند تا عبادت خشک و خالی و بی محتوا یا حتی با محتوا شما را مغرور نکندتا فکر کنید که شما بهتر از بقیه هستید که امام خمینی می فرمایند:گناهی که انسان را پشیمان سازد بهتراست از عبادتی که وی را مغرور سازد.
7-به راحتی درباره دیگران قضاوت نکنید و برایشان حکم صادر نکنید که بقول مقام معظم رهبری :هر کس از انتقادی بکند ضدولایت فقیه نیست و هر کسی با ارتکاب یک اشتباه منافق نامیده نمی شود.
8- راستگو باشید هر چند که به ضرر خود و یا نزدیکانتان باشد و از دروغ و دروغگویان دوری کنید .
9-از افراط و تفریط خودداری کنید و در بیان حق و یا ابراز باطل مبالغه نکنید و برای اثبات حقانیت خود متوسل به دروغ نشوید .
10- دین و اعتقاد خود را بصورت عقلانی بپذیرید و به احساسات خود میدان ندهید که احساسات گذرا و موقت ولی کاری عقلانی هر چند که کند باشد ولی پایدار است (رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود)
11-برای رسیدن به هر موفقیتی باید مراحل لازم راطی کرد و همت عالی داشت و گرنه با حلواحلوا گفتن دهان شیرین نمی شود و بقول استاد دانشمند با یک کارنامه هفت تجدیدی نمی توان شعار مرگ بر آمریکا داد!
12- به عمل کاربرآید به سخندانی نیست و بقول شهید بهشتی بهشت را به بها می دهند نه به بهانه بنابراین با یک شب عزاداری و گریه بر امام حسین فکر نکنید که آتش جهنم بر شما حرام شده و شما بهشتی شده اید!
13- به بهانه انجام یک عمل مستحب مرتکب صدتا حرام نشوید تا راه مردم راببندید و با سرو صدا ی طبل تا نیمه های شب موجبات آزار و اذیت سالخوردگان مریضان و ....را فراهم کنید و در اثر دیر خوابیدن نماز صبحتان هم قضا شود و از انجام وظایف محوله در خانه کوتاهی کنید و موجبات نارضایتی والدین را فراهم سازید با این مجوز که شما شب قبل تا دمدمای صبح عزاداری کرده اید!
14- با تظاهر اگر توانستید بقیه را گول بزنید مطمئن باشید که خودتان را نمی توانید گول بزنید به ندای درونی خود گوش کنید.
دنیا و هرچه هست در آن، دیو و دد شده
دنیا به قدر خوبی ما و تو بد شده
ما و تو سبزهایم که در دشت رُستهاست
هر سیزدهبدر که رسیده، لگد شده
هر چه دعا به سمت خدا پُست کردهایم
مثل صدا ز کوه به ما مسترد شده
ما رودهای از نفس افتاده نیستیم
دنیا به راه جاری ما و تو سد شده
امّا تو خواب دیدهای اینکه به نام من
سیّارهای توسط چشمت رصد شده
تو خواب دیدهای که من و تو روانهایم
دریا اسیر وسوسة جزر و مد شده
مثل دو رشته رود روانیم و مثل پل
رنگینکمانی از سر ما و تو رد شده
شعر از محمد کاظم کاظمی
اشعاری دیگر از این شاعر
باد با غافله دیری است که سر سنگین است
گفت با زخم جگر کاه قدم باید سود
بر نمک پوش ترین راه قدم باید سود
گفت ره خون جگر می دهد
امشب همه را
آب در کاسه سر می دهد امشب همه را
سایه ها گزمه مرگند زبان بربندید
بار ، دزدان به کمینند سبکتر بندید
مقصد ،آهسته بپرسید کسان می شنوند
پر مگویید که صاحب قفسان می شنوند
گرد باد است که پیچیده به خود می خیزد
و از پس گردنه کوه احد می پیچد
نه تگرگ است که آتش زفلک می جوشد
و زخشکای لب رود نمک می جوشد
زنده ها در تف لبسوز عطش دود شده
مرده ها در نفس باد نمک سود شده
دشت سر تا قدم از خون کسان رنگین است
و کسی گفت چنین گفت سفر سنگین است
****
خسته ای گفت که زاریم زما درگذرید
هفت سر عائله داریم زما در گذرید
گفت گفتند و شنیدیم سفر پر عسس است
تا نمک سود شدن فاصله یک جیغ رس است
چیست واگرد سفر جز دل سرد آوردن
سر بیدرد سر خویش به درد آوردن
پای از این جاده بدزدید که مه در پیش است
فتنه مادر فولاد زره در پیش است
پای از این جاده بدزدید سلامت این است
نشنیدید که گفتند سفر سنگین است
***
و شنیدیم که چون رعد دلیری غرید
نه دلیری که از این بادیه شیری غرید
گفت فریاد رسی گر نبود ما هستیم
نه بترسید کسی گر نبود ما هستیم
گفت ماییم ز سر تا به شکم محو هدف
خنجری داریم بی تیغه و بی دسته به کف
نصف شب پاس دهی های شما خفتن ما
بعد از آن خفتن ما پاس دهی های شما
الغرض ماییم بیدار دل و سر هشیار
خنجر از کف مگذاریم مگر وقت فرار
***
و کسی گفت بخسبید فرج در پیش است
کربلا را بگذارید که حج در پیش است
گفت ایام برات است مبادا بروید
وقت ذکر و صلوات است مبادا بروید
گفت ما از حضراتیم به ما تکیه کنید
مستجاب الدعواتیم به ما تکیه کنید
گفت جنگ و جدل از مرد دعا مپسندید
ریگ در نعل فروهشته ما مپسندید
بنشنید که آبی زفراتی برسد
شاید از اهل کرم خمس و زکاتی برسد
سفر ه باید کرد اما علم رفتن را
روضه باید خواند تا آب برد دشمن را
***
الغرض در همه غافله یک مرد نبود
یا اگر هم بود شایسته نابرد نبود
همه یخ های جهان را همه را سنجیدیم
مثل دلهای فرو مرده ما سرد نبود
رنج اگر هست نه از جاده کز ماندنهاست
ورنه سرباخته را زحمت سر درد نبود
آه از آن شب شب حیران که در
این تنگ آباد غیر آواز گره خورده شبگرد نبود
آه از آن پیکار کز هیبت دشمن ما را
طبل و سرناو رجز بود و هماورد نبود
یادگار آن علم سوخته را گم کردیم
آخرین آتش افروخته را گم کردیم
در هفتاد رقم بتکده وا شد از نو
چارده کنگره طاق بنا شد از نو
آنچه آن پیر فرو هشت جوانان خوردند
گله را گرگ ندزدید شبانان خوردند
بس که خمیازه گران گشت وضو باطل شد
جاده هم از نفس خسته ما منزل شد
حال ماییم قدم سای به سر گشتن ها
مثل پژواک خجالت کش برگشتن ها
از خم محو ترین کوچه پدیدار شده
و به خال لبت ای دوست گرفتار شده
یا محمد نفسی سوخته در دل داریم
آتشی سرخ و برافروخته در دل داریم
یا محمد شرر آلوده عصیان ماییم
تشنه تر خشک تر از ریگ بیابان ماییم
یا محمد همه جز پوچی تکرار نبود
چارده قرن علم بود و. علمدار نبود
یا محمد شب طوریم برآی از پس ابر
چشم راهان ظهوریم برآی از پس ابر
****
کسی گفت چنین گفت کسی می آید
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
ما یقین داریم که آنسوی افق مردی هست
مرد اگر هست بدانید که نابردی هست
ما نه مرداب که جوییم بیا برگردیم
و نمک خورده اوییم بیا برگردیم
نه در این کوه صدای همگان خواهدماند
آنچه در حنجره ماست همان خواهد ماند
خسته منشین که حدیبیه حنینی دارد
عاقبت صلح حسن جنگ حسینی دارد
دشنه بردار که بر فرق کسان باید کوفت
و قفس بر سر صاحب قفسان باید کوفت
هرزه هر بته که رویید به داسش بندید
گرد خود هر که بچرخد به خراسش بندید
سفر دشت غریبی است نفس تازه کنید
آخرین جنگ صلیبی است نفس تازه کنید
زخم وامانده خصم است و نمکدان شما
ای جوانان عجم جان من و جان شما
کوه از هیبت ما ریگ روان خواهد شد
و کسی گفت چنین گفت چنان خواهد شد
شمع این محفل اگر هست همین ما را بس
مذهب احمد اگر هست همین مارا بس
آمد و رفت...
و قسمخوردهترین تیغ، فرود آمد و رفت
ناگهان هرچه نفس بود، کبود آمد و رفت
در خطرپوشی دیوار، ندیدیم چه شد
برق نفرینشدهای بود، فرود آمد و رفت
کودکی، بادیهای شیر، خطابی خاموش:
پدرم را مگذارید، که زود آمد و رفت
از خَم کوچه پدیدار شد انبانبردوش
تا که معلوم شد این مرد که بود، آمد رفت
از کجا بود، چهسان بود؟ ندانستیمش
اینقدر هست که بخشنده چو رود آمد و رفت
2
آیا شود بهار که لبخندمان زند؟
از ما گذشت، جانب فرزندمان زند
آیا شود که بَرْشزنِ پیر دورهگرد
مانند کاسههای کهن بندمان زند؟
ما شاخههای سرکش سیبیم، عین هم
یک باغبان بیاید و پیوندمان زند
مشت جهان و اهل جهان بازِ باز شد
دیگر کسی نمانده که ترفندمان زند
نانی به آشکار به انبان ما نهد
زهری نهان به کاسة گُلقندمان زند
ما نشکنیم اگرچه دگرباره گردباد
بردارد و به کوه دماوندمان زند
رویینتنیم، اگرچه تهمتن به مکر زال
تیر دوسر به ساحل هلمندمان زند
سر میدهیم زمزمههای یگانه را
حتّی اگر زمانه دهانبندمان زند
اسفند 1380
3
امروز با بیدل (بهارانه)
امروز نوبهار است، ساغرکشان بیایید
گل، جوشِ باده دارد، تا گلستان بیایید
در باغ، بیبهاریم; سیری که در چه کاریم
گلباز انتظاریم، بازیکنان بیایید
آغوش آرزوها از خود تهی است اینجا
در قالب تمنّا خوشتر ز جان بیایید
جز شوق راهبر نیست، اندیشة خطر نیست
خاری در این گذر نیست دامنکشان بیایید
فرصت شررنقاب است، هنگامة شتاب است
گُل پایدررکاب است، مطلقعنان بیایید
گر خواهش فضولی است، جز وهم مانعش کیست؟
باغ است، خانهای نیست تا میهمان بیایید
امروز آمدنها چندین بهار دارد
فردا کهراست امّید تا خود چهسان بیایید؟
ای طالبان عشرت! دیگر کجاست فرصت؟
مفت است فیض صحبت گر اینزمان بیایید
بیدل به هر تبوتاب ممنون التفاتی است
نامهربان بیایید، یا مهربان بیایید
خطبه سوم نهج البلاغه
آگاه باشید. به خدا سوگند که فلان خلافت را چون جامه اى بر تن کرد و نیک مى دانست که پایگاه من نسبت به آن چونان محور است به آسیاب . سیلها از من فرو مى ریزد و پرنده را یاراى پرواز به قله رفیع من نیست . پس میان خود و خلافت پرده اى آویختم و از آن چشم پوشیدم و به دیگر سو گشتم و رخ برتافتم در اندیشه شدم که با دست شکسته بتازم یا بر آن فضاى ظلمانى شکیبایى ورزم ، فضایى که بزرگسالان در آن سالخورده شوند و خردسالان به پیرى رسند و مؤ من ، همچنان رنج کشد تا به لقاى پروردگارش نایل آید. دیدم ، که شکیبایى در آن حالت خردمندانه تر است و من طریق شکیبایى گزیدم ، در حالى که ، همانند کسى بودم که خاشاک به چشمش رفته ، و استخوان در گلویش مانده باشد. مى دیدم ، که میراث من به غارت مى رود.تا آن نخستین به سراى دیگر شتافت و مسند خلافت را به دیگرى واگذاشت
اى شگفتا. در آن روزها که زمام کار به دست گرفته بود همواره مى خواست که مردم معافش دارند ولى در سراشیب عمر، عقد آن عروس را بعد از خود به دیگرى بست . بنگرید که چسان دو پستانش را، آن دو، میان خود تقسیم کردند و شیرش را دوشیدند. پس خلافت را به عرصه اى خشن و درشتناک افکند، عرصه اى که درشتى اش پاى را مجروح مى کرد و ناهموارى اش رونده را به رنج مى افکند. لغزیدن و به سر درآمدن و پوزش خواستن فراوان شد. صاحب آن مقام ، چونان مردى بود سوار بر اشترى سرکش که هرگاه مهارش را مى کشید، بینى اش مجروح مى شد و اگر مهارش را سست مى کرد، سوار خود را هلاک مى ساخت . به خدا سوگند، که در آن روزها مردم ، هم گرفتار خطا بودند و هم سرکشى . هم دستخوش بى ثباتى بودند و هم اعراض از حق . و من بر این زمان دراز در گرداب محنت ، شکیبایى مى ورزیدم تا او نیز به جهان دیگر شتافت و امر خلافت را در میان جماعتى قرار داد که مرا هم یکى از آن قبیل مى پنداشت . بار خدایا، در این شورا از تو مدد مى جویم . چسان در منزلت و مرتبت من نسبت به خلیفه نخستین تردید روا داشتند، که اینک با چنین مردمى همسنگ و همطرازم شمارند. هرگاه چون پرندگان روى در نشیب مى نهادند یا بال زده فرا مى پریدند، من راه مخالفت نمى پیمودم و با آنان همراهى مى نمودم . پس ، یکى از ایشان کینه دیرینه اى را که با من داشت فرایاد آورد و آن دیگر نیز از من روى بتافت که به داماد خود گرایش یافت . و کارهاى دیگر کردند که من از گفتنشان کراهت دارم .آنگاه سومى برخاست ، در حالى که از پرخوارگى باد به پهلوها افکنده بود و چونان ستورى که همّى جز خوردن در اصطبل نداشت . خویشاوندان پدریش با او همدست شدند و مال خدا را چنان با شوق و میل فراوان خوردند که اشتران ، گیاه بهارى را. تا سرانجام ، آنچه را تابیده بود باز شد و کردارش قتلش را در پى داشت . و شکمبارگیش به سر درآوردش .بناگاه ، دیدم که انبوه مردم روى به من نهاده اند، انبوه چون یالهاى کفتاران . گرد مرا از هر طرف گرفتند، چنان که نزدیک بود استخوانهاى بازو و پهلویم را زیر پاى فرو کوبند و رداى من از دو سو بر درید. چون رمه گوسفندان مرا در بر گرفتند. اما، هنگامى که ، زمام کار را به دست گرفتم جماعتى از ایشان عهد خود شکستند و گروهى از دین بیرون شدند و قومى همدست ستمکاران گردیدند. گویى ، سخن خداى سبحان را نشنیده بودند که مى گوید سراى آخرت از آن کسانى است که در زمین نه برترى مى جویند و نه فساد مى کنند و سرانجام نیکو از آن پرهیزگاران است
آرى ، به خدا سوگند که شنیده بودند و دریافته بودند، ولى دنیا در نظرشان آراسته جلوه مى کرد و زر و زیورهاى آن فریبشان داده بود.بدانید. سوگند به کسى که دانه را شکافته و جانداران را آفریده ، که اگر انبوه آن جماعت نمى بود، یا گرد آمدن یاران حجت را بر من تمام نمى کرد و خدا از عالمان پیمان نگرفته بود که در برابر شکمبارگى ستمکاران و گرسنگى ستمکشان خاموشى نگزینند، افسارش را بر گردنش مى افکندم و رهایش مى کردم و در پایان با آن همان مى کردم که در آغاز کرده بودم . و مى دیدید که دنیاى شما در نزد من از عطسه ماده بزى هم کم ارج تر است
هفته بسیج مستضعفین بر بسیجیان راستین مبارکباد
پنجم آذرماه سالروز تاسیس بسیج مستضعفان از سوی امام خمینی و فرصتی است تا این نهاد موثر در تاریخ انقلاب اسلامی در معرض نگاهی دوباره قرار گیرد. بسیج چه بود و چه هست و چه باید باشد؟ بسیج را چه چیز ساخت و چه چیز نامدار کرد و قهرمان تمامی سلیقهها و گرایشها در دورهای از تاریخ معاصر این سرزمین قرار داد؟ آن سابقه درخشان و دستاورد بزرگ که بسیج نامیده شد با بودجههای کلان و سلاحهای گران به دست نیآمد. سازماندهی برتر نبود که از بسیج اسطوره ساخت و قدرت نظامی نبود که تواناییهای بسیج را شکل داد، بلکه نیتهایی پاک و عمیق این بنای بلند را برافراشت و اسوههایی را پرورش داد که هنوز هرگاه از آنان نام برده میشود گویندگان و شنوندگان، یاران پیامبر (ص) را به یاد میآورند.
علاوه بر این، بسیج در تاریخ انقلاب نماد و نهاد شجاعت و ایستادگی ملت ماست. سی سال پیش از این امام بسیج مستضعفان را در مقابله با احتمال حمله نظامی ابرقدرت ها به وجود آورد و این موثرترین اقدام ممکن برای پیشگیری از آن خطر بود. در این سه دهه هیچ سلاحی وجود نداشت که قدرتهای بزرگ و کوچک مخربتر از آن را در اختیار نداشته باشند و تنها چیزی که آنان را از گزند رساندن به این خاک منصرف و یا پشیمان میکرد ملاحظه شجاعت مردمی بود که از قدرت قدرتمندان نمیترسیدند و در دفاع از آرمانها و حقوق خود کوتاهی نمیورزیدند. بسیج قابی بود که این چهره از ملت ما را به نمایش میگذاشت.
و بسیج جلوهگاهی بود برای ظهور یکپارچگی اقشار و سلیقههای گوناگون مردم ما. زمانی که پدر دلسوز ما این نهال را غرس میکرد گفت: «کشوری که بیست میلیون جوان دارد، باید بیست میلیون بسیجی داشته باشد». چنین هدفی چگونه میتوانست تحقق بیابد اگر بسیج به یک سلیقه یا نحله یا فرقه یا قشر تعلق پیدا میکرد؟ بلکه مقصود او از ارتش بیست میلیونی ایجاد آن ظرفی و رنگی بود که بتواند تمام، یا لااقل اکثریت عظیمی از رنگهای جامعه را در خود جمع کند؛ شبیهترین چیز به پرچمهای سالار شهیدان (ع) که هر ساله در کشور ما بلند میشود و همه اقشار مردم ما، حتی برخی از اقلیت های دینی را گرد خویش میآورد.
اگر بسیج به یکی از بزرگترین دستاوردهای تاریخی ملت ما تبدیل شد به خاطر توجه به چنین رمزهایی بود، والا از صرف یک نام چنین هنرهایی ساخته نیست؛ هنر تبدیل انسانهایی عادی به لشکر مخلص خدا، هنر پایدار ماندن و پیروز شدن با دستانی خالی و هنر محور و مایه وحدت و سربلندی یک ملت تاریخی و بزرگ قرار گرفتن.
اینک نیز داستان همین است. نوعی از نامها و نشانهها، نوعی از کلمات و ظواهر، نوعی از لحنها و لهجهها، نوعی از جملات و طلسمها.... نیستند که مدرسههای عشق و انسانهای بزرگ میسازند. تمامی بسیجیان نامدار و گمنامی که ایمان و ایران به آنان افتخار میکند به صرف ادای چند حرف در میادین سابقین قهرمان نشدند. آنان در بوته قرار گرفتند. و در این جهان کیست که در بوتههای فتنه آزموده نشود؟
احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون / آیا مردم گمان کردند همین که بگویند ایمان آوردیم به حال خود رها میشوند و در فتنهها آزموده نخواهند شد؟
و لقد فتنا الذین من قبلهم و لیعلمن الله الذین صدقوا و لیعلمن الکاذبین / به تحقیق کسانی را که پیش از آنان بودند آزمودیم و خداوند خواهد دانست کسانی را که راست گفتند و خواهد دانست آنانی را که دروغگویانند.
آیااینک بسیج مستضعفان نهادی مجهز به عمیقترین بصیرتهاست که میتواند در ظلمانیترین شبهای فتنه راه را از بیراهه تشخیص دهد؟ شب فتنه روز کسانی است که در پاسخ به این پرسشها مردد ماندهاند.
اذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقرآن. پاسخ پیامبر (ص) را به تمامی این تردیدها بشنوید که وقتی فتنه همچون پارههای شب تاریک شما را فرا گرفت باید به قرآن رو کنید. قرآن شفیعی است که اگر به سود کسی شفاعت کند از او پذیرفته خواهد شد و چون به رغم کسی شهادت دهد تصدیق میشود؛ کتابی که هرکس آن را پیشوا و پیشارو بگذارد به بهشت میرود و کسانی را که به آن پشت کنند به سوی دوزخ میراند؛ کتابی که به سوی بهترین راه هدایت میکند؛ کتابی که به روشنی و صراحت ما را فرمان میدهد تا با راستگویان باشیم.
یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین / ای کسانی که ایمان آوردهاید از خدا پروا کنید و با راستگویان باشید.
ولی اگر معلوم بود کدام گروه راستگو هستند که شب فتنه به پایان میرسید. در عین حال این قدر معلوم است که راستگویان دروغ نمیگویند.
بسیج در اصل نه فقط یک نام، بلکه یک عملکرد بود که هرگز از آن بینیاز نمیشویم؛ تا جایی که اگر معدودی از متصدیان این عملکرد ماموریتهای خود را فراموش کنند لازم است ما مردم خود آنها را بر عهده بگیریم.<**ادامه مطلب...**>برگرفته از بیانیه شماره 15 مهندس میرحسین موسوی