روزی تو خواهی آمد

مطالبی در مورد کامپیوتر بهداشت و تغذیه مطالب اجتماعی مذهبی و....

روزی تو خواهی آمد

مطالبی در مورد کامپیوتر بهداشت و تغذیه مطالب اجتماعی مذهبی و....

قیم ملت

بدون شک شما نیز چنین افرادی را دیده اید که بدون هیچ دلیل خود را قیم ملت می دانند و همواره فکر می کنند که مصالح مردم را بیشتر از خودشان تشخیص می دهند و به خیال خودشان اگر روزی آنها نباشند زمین و زمینیان گمراه خواهند شد.!!!!!

روز 22 بهمن برای راهپیمایی به نزدیکترین مسجد (مسجد سیدحمزه تبریز) رفتم  .به محض رسیدن یکی را دیدم که بسیار بالا و پایین می رفت که یکی از بچه ها او را نشان داد و گفت : بابا!  ایشان نظم مسجد را بهم می زند از دیروز ازش خواهش کردیم که اجازه دهد در راهپیمایی عکس هایی از آقای احمدی نژاد هم در جلو ماشین و در اختیار راهپیمایان قرار دهیم که ناراحت شد و حتی با یکی از آقایانی که هرسال شعار می داد درگیر شد که چراطرفداری از آقای احمدی نژاد که در انتخابات رقیب آقای هاشمی شدند می کنید؟!! و به همین خاطر تعدادی از عکس های آقای هاشمی را در تابلویی بزرگ و نیز در روی ماشین نصب کرده بودند و کسی جرات اظهار نظر نداشت .!!!

البته نه آقای احمدی نژاد از داشتن چنین بدخواهانی باید ناراحت باشد  و نه آقای هاشمی به داشتن چنین طرفدارانی افتخار می کنند.

حالا کی باید برایش توضیح دهد که این مردمی که این آقا را انتخاب کرده اند همان مردمی هستند که یک روز هم ایشان را انتخاب کرده بودند.البته ایشان نمونه بسیار کوچکی است.

شاید در کشور ما کمتر کسی باشد که نام آقای اعلمی نماینده تبریز را نشنیده باشد.کسی که معمولا رای اول یا دوم در تبریز متعلق به ایشان است  و این در حالی است که ایشان معمولا" تبلیغات نمی کنند و اصولا" نیز کسی که یک دوره انتخاب شده است دیگر نیاز به تبلیغات ندارد چون در این مدت مردم می بایست او را شناخته باشند.

و حالا می شنویم که گروهی تحت عنوان هیئت نظارت استان برای ایشان عدم  صلاحیت داده اند.

آیا ایشان صلاح مردم را بیشتر از خودشان می دانند ؟ و یا اگر مردم در این دوره ایی که ایشان را انتخاب کرده اند اشتباه کرده اند . و اگر ایشان تازگیها صلاحیت خود را از دست داده اند آیا مردم خود قادر به تشخیص این امر نخواهند بود.و آیا بهتر نبود که قضاوت به خود مردم سپرده می شد؟

این بسیار بی انصافی است اگر خواست مردم مطابق خواست ما بود آنها را مردمی فهمیده و در غیر این صورت آنها را افرادی بدون درک و فهم صحیح بدانیم!

لابد معنی اتحاد ملی و انسجام اسلامی در دیدگاه این عده آن است که هر کس از جناح و حزب ما نباشد آنها را گمراه بدانیم.؟!!!!!

پیامبر اکرم (ص) در مورد فرد بسیار عابد که هنگام ورود به مسجد تصورش این بود که من در بین این جمع بهترینشان هستم فرمودند:من نشانی از شیطان را در پیشانی ایشان می بینم.

و چقدر وضعیت مملکت بهتر خواهد شد اگر به هر کسی که رسیدیم تصورمان این باشد که شاید ایشان در نزد خدا گرامی تر و عزیزتر از ما باشد.تصوری که اکنون اکثر ما از آن بسیار فاصله گرفته ایم.یکی را بخاطر شهرستانی بودن دیگری را بدلیل لهجه و قومیت و یکی را بدلیل سواد کمتر و یا شغل  و رتبه  و مقام و موقعیت اجتماعی بدتر از خود می دانیم و یا اصلا" او را بد دانسته و خود را بهترین می دانیم.

پس وای برما !

خطرناکترین دشمنان امام حسین(ع)

السلام علیک یا ابا عبدالله



با عرض تسلیت ایام سوگواری مولا ابا عبدالله الحسین(ع) به محضر ارادتمندان و دوستدارا اهل بیت علیهماالسلام.


یا ابا عبدالله! انی سلم لمن سالمکم و انی حرب لمن حاربکم و ولی لمن والاکم و عدو لمن عاداکم فاسئل الله الذی اکرمنی بمعرفتکم و معرفه اولیائکم و.....

قبل از این مطالبی درباره کیفیت بعضی از عزاداریها و اینکه این گونه عزاداریها تا چه اندازه
می توانند چهره واقعی امام حسین (ع)وهدف و فلسفه قیام عاشورا را معرفی کنند و
چه اثرات منفی در دید افرادنا آشنا  از دین و تشیع می تواند داشته باشد نوشته بودیم ولی وقتی
این 
متن این سخنرانی منتشر نشده امام صدر در روز عاشورا را مطالعه کردم دیدم که چقدر زیبا و کامل حق مطلب را ادا نموده اند لذا متن این سخنرانی را جهت مطالعه شما دوستداران و ارادتمندان واقعی اهل بیت علیهماالسلام در وبلاگ قرار دادم امیدوارم خداوند ما را یاری دهد تا شناخت درست از دین و اهل بیت داشته باشیم .اللهم اجعل محیای محیا محمد و ال محمد و مماتی ممات محمد و ال محمد.
 دشمنان حسین:
یکی از دوستان اندیشمند ما می‌گوید دشمنان حسین سه گروه‌اند:
دشمن نخست: کسانی که حسین و یارانش راکشتند. آن‌ها ستمکار بودند، اما اثر ستمشان ناچیز است، زیرا که جسم را کشتند و اجساد را پاره پاره کردند و چادرها را به آتش کشیدند و اموال را به غارت بردند. آن ها چیزهای محدودی را از میان بردند. اگر حسین در سال 61 به شهادت نمی‌رسید در سال دیگری از دنیا می‌رفت. پس خطر اصلی چیست؟ آنان با کشتن حسین چه چیزی را محقق ساختند؟ باید گفت که آنان مرگ حسین (ع) را جاودانه و همیشگی کردند. بنابراین خطر دشمن اول، ظالم اول و طغیانگر اول محدود است.
دشمن دوم: کسانی که کوشیدند تا آثار حسین را پاک سازند، بنابراین قبرش را از میان بردند و زمینی را که در آن به خاک سپرده شده بود، به آتش کشیدند و یا مانند بنی عباس حرم امام حسین (ع) را به آب بستند.
اینان مانع عزاداری برای حسین (ع) شدند، چنان‌که در عصر عثمانی این‌گونه بود. شما و پدرانتان این دوره را دیده‌اید. دوران تاریکی بود. هنگامی که مجلسی بر پا می‌داشتند، مراقبینی می‌گماردند، تا رسیدن عمال عثمانی را خبر دهند و عزاداران پراکنده شوند. هم اینان زیارت حسین را منع کردند و برای کسانی که می خواستند قبر امام حسین را زیارت کنند سختی‌های بسیاری می‌آفریدند. این‌ها گروه دوم از دشمنان حسین هستند، کسانی که می‌خواستند اسم حسین و یاد حسین فراموش شود، و آرامگاه حسین و عزاداری بر حسین را از میان رود.

خطر این گروه بیش از گروه اول است، اما در اجرای برنامه‌هایشان، ناتوان ماندند، چنان‌که این مسأله در تاریخ روشن شد. ما امروز شاهد گسترش زمانی و مکانی عزاداری‌های امام حسین هستیم. امروز دست کم بیش از صد میلیون نفر در عزاداریی‌های امام حسین(ع) شرکت می کنند؛ نه تنها در جهان اسلام، بلکه همچنین در آفریقا. جمعه گذشته در ایام عاشورا، همه خطبه‌ها به اسم امام حسین (ع) برگزار شد؛ در همه جا، در اروپا، در آمریکا و در هر کشوری که دوستداران حسین (ع) زندگی می‌کنند. امروز صد میلیون نفر و یا بیشتر مجالس حسینی را برپا می‌کنند. سفر من به گابن با اربعین حسینی مصادف بود و در آنجا سخنرانی مفصلی کردم. در سنگال هم که بودم مجالس مفصلی برپا کردیم. به همین ترتیب در همه کشورها مراسم‌های عزاداری امام حسین (ع) در حال گسترش است. این مراسم این جا در لبنان، در بیروت و در مکان‌های گوناگون فزونی می یابد، و عمیق‌ تر می‌شود. بنابراین گروه دوم دشمنان حسین پر خطرتر و ستمکارتر از گروه نخست‌اند، اما در کارشان ناکام ماندند، ولی خطر این‌ها از گروه سوم کمتر است.

دشمن سوم: این گروه بر آن بودند تا چهره حسین را مخدوش کنند، و واقعه کربلا را در سالگردها و عزاداری‌ها نگه دارند، و آن را در گریه و اندوه و ناله منحصر کنند. ما بر حسین بسیار می‌گرییم، اما هرگز در گریه متوقف نمی شویم. مویه ما برای نو کردن اندوه‌ ها و کینه‌ ها و میل به انتقام و خشم بر باطل است، این‌ها انگیزه ما برای گریه است. ادامه مطلب...

تاکسی یا ارتوپدی

یکی از دوستان نقل می کرد که به اتفاق خانم داشتیم از کوه سبلان واقع در اردبیل بالا می رفتیم که ناگهان خانم پایشان پیچ خورد بطوریکه دیگر قادر به ادامه راه نبودند.لذا تصمیم به برگشت گرفتیم ولی باز هم قادر نبود لذا مجبور شدم که خانم را کول کرده و با هر مکافاتی که بود پایین آوردم.
عصر همان روز قرار بود که به تهران  خانه پدر خانمم برویم بنابراین با همان وضع به تهران رفتیم و شب نیز چون خیلی دیر رسیدیم به نتوانستیم به ارتوپد مراجعه کنیم.
صبح روز بعد به اتفاق پدرخانم از خانه بیرون آمدیم تا پیش یک ارتوپد برویم .صف تاکسی شلوغ بود و طبق روال عادی همه تا قسمتی از خیابان جلو آمده بودیم.
تاکسی ها از جلومان رد می شدند و چون مسیرمان نمی خورد رد می شدند .یکی از این تاکسی ها آمد و از روی پای خانمم رد شد و خانم ناله ای کرد و پدر خانمم سریع بدنبال تاکسی رفت و نگهش داشت .
که دیدیم خانم می گوید:بابا ولش کنید پایم درست شد!!!!
من و پدر خانمم هاج و واج مانده بودیم که ایشان چه می گوید.با کمال تعجب متوجه شدیم که بله  خانم خیلی راحت می تواند راه برود بدون اینکه دردی در پای خودش حس کند.!!
از راننده تاکسی تشکر کردیم و به خانه برگشتیم بدون نیاز به ارتوپد و گچ و آتل و ..... 

جایزه میلیاردی آدرس ایمیل

وقتی می خواهید ایمیلی باز کنید حواستان باشد آدرسی را انتخاب نمایید تا هم راحت تر باشد و هم از امتیازات متعاقبش مانند جایزه یک میلیون پوندی  و به روایتی دیگر یک میلیون یورویی آن برخوردار شوید.
چندی پیش ایمیلی برایم رسید که حاکی از برنده شدن آدرس ایمیل من بود  و جایزه آن بیش از یک میلیارد تومان بود.
پس از اینکه از من مشخصات و شماره حساب خواستند با کمال ناباوری این اطلاعات را در اختیارشان گذاشتم.
و بعد از آن در ضمن پیامی دوباره اعلام کردند که شما باید حق بیمه و گمرک آنرا بپردازید تا ما بتوانیم آنرا برایتان ارسال نماییم.حق بیمه و گمرک در هزار دلار بود.

This is to inform you that you have been selected for a cash prize of
£1,000,000.00 pounds held September, 2007 in London UK.
The selection process was carried out through random selection in Our
computerized email selection system(ess) from a database of over
250,000 email Addresses drawn from which you were selected.

Winner"s name: Seyed Musa Seyed Moharrami
 
Raffle Draw Winning Email: misag14@yahoo.com
Congratulations Lucky Winner,
 
Your approved winning Certificate number is  UK/9876125
Your winning Transfer Identification code is .ELPC/MWT/0143
 
 The process for claiming your winnings has been made very simple so that by the end of one week at most, you are assured of having received your cash prize of the sum of £1,000 000 Pounds Sterling and all the legal documents backing your winnings. In the light of the above mentioned, you are to contact the the Agency that will be handling the transfer of your winning to you with the contact informations below:
**********************************************************
1. WINNER - REF: LP/26510460037/0
2. BATCH            : 24/00319/IPE
3. TICKET NO      : 6325698-44596-222
4. SERIAL NO      : 410-32659
5. DRAW LUCKY NO: 4014-236985744-596
6. CATAGORY      : 2ND
7. AMOUNT          : $ 1,000,000.00 ( ONE MILLION US DOLLARS
***********************************************************
Dear Lucky Winner,
Attn/Seyed musa Seyedmoharrami.

Regard your winning award money, this is what you have do to enable you claim your winning money finaly to your nominated Bank account in Iran without any hitch.

We agreed to take care of the TAX FEE as you have agreed to pay for the INSURANCE FEE.

Furthermore, according to the constitution of this Organisation, you must pay the total sum of ( 1,000 Euro ) as your Insurance Fee to enable the Lottery Organisation sign off your Clearance Certificate of Legality in the high court and to enable the claimming manager collect your cheque from the board of control and transfer your winning money to your Bank account under 48 Hours.

The 1,000 Euro is for your Insurance Fee. It is stipulated that you must remit the little amount of 1,000 Euro to this Organisation before we can be able to transfer your fund to your noted bank account, also it is stipulated under the constitution of this country that no money should be send out of this country without signing the clearance certificate of legality to avoid fraudulent act over any money been send out. And the copy of your Cheque and the Certificate of Legality can be send to you for confirmation after the Insurance Payment.

However, this is to notify you that before your winning fund transfer to your Bank account. If you are ready to claim your wining fund, you better act accordingly.

The name of whom to send the money to is
( MR. MUKHTAR -AHMEED). He is the Officer in charge your Claimming, after you made the payment to the Board,the board will sign off your Clearance Certificate from the high court of justice here in Burkina-Faso, then i ( Mr. Adam Salif ) will take your cheque to the Bank in order to Transfer your wining money to your nominated bank account under 48 Hours.

توجه داشته باشید که شانس فقط یک بار در خانه هر کس را می زند ولی تا در خانه مرا زد من خواب بودم.
البته تقصیری هم ندارم چون بسیار بدبین بار آمده ام و مقصر این ضرب المثل است که می گوید:سرکه نقد به از حلوای نسیه
ولی ناراحت نشوید به قول ملا نصرالدین که چون دزد را در ورودی مسجد آماده دید با کفش داخل مسجد رفت و نماز خواند.
دزد انتقاد کرد که با کفش ترا نماز صحیح نباشد! جواب داد:
اگر چه مرا نماز نباشد ولی لااقل کفش در پای بباشد!!!
 

چرا کلاه خود را کج گذاشته ای؟

همه ما اخبار و گزارشی را که مبنی بر رفع اتهام هسته ای از کشورمان بود شنیدیم و خوشحال شدیم ولی آیا واقعا کسی شک و شبهه ای داشت یا نه کاری ندارم ولی لااقل آمریکا به خوبی می دانست که ایران به دنبال تسلیحات هسته ای نیست و چنین بهانه ای را به ایشان نمی دهد با این حال چه بهانه ای خواهد آورد؟ آیا نظر کارشناسان هسته ای را قبول خواهد کرد یا نه؟
کسی که خفته است می شود بیدارش کرد ولی کسی که خود را به خواب زده است هیچ کاریش نمی شود کرد!
بعضی ها شگردشان این است که برای اینکه طرف مقابل را بیشتر ناراحت کنند به قول یکی از بچه هامی گویند چطوری اگر هیچی نفهمم و تو بمانی سوزان سوزان 
در جنگلی که شیر همواره  سلطان است الاغی بود که خرده حسابی با روباه داشت(روباه یا هر حیوان کوچک ضعیف ولی چون داستان بنام روباه است همان را نوشته ام).
الاغ همواره بدنبال بهانه ای بود تا با روباه تسویه حساب نماید ولی نمی شد.
لذا پیش شیر رفت و به التماس افتاد که فقط سه روز سلطانی جنگل را به من بسپار .
شیر گفت: برو به دنبال کارت! تو را چه به سلطانی جنگل؟!!!
بالاخره با گریه و التماس توانست شیر را به این امر راضی نمایدو جارچیان جار زدند و سلطانی الاغ را اعلام نمودند.
و حالا فرصت تسویه حساب بود!
بلافاصله به سمت منطقه ای راه افتاد که می شد روباه را در همانجا یافت
به محض دیدن روباه با اشاره انگشت او را فرا خواندهر چند که روباه با رعایت تعظیم و احترام در شان به سمت او آمد ولی الاغ به او گیر داد که چرا کلاه خود را کج گذاشته ای؟!!و او را زیر مشت و لگد گرفت و تا می خورد بهش کتک زد .
سپس با خود گفت: این برای امروزش کافی است بقیه باشد برای فردا!
فردا روباه تا الاغ را دید سریع کلاه خود را درست کرد الاغ او را فرا خواند و فرستاد برایش سیگار بگیرد.
روباه رفت و بهترین سیگار را برایش گرفت تا در شان او باشد و نتواند گیر دهد مثلا سیگار برگ خرید و پیش الاغ برگشت.
الاغ سوال کرد که چه سیگاری گرفته ای؟پاسخ داد بهترین سیگار که برگ است برایتان گرفته ام.
الاغ باز او را زیر مشت و لگد گرفت که مگر تو نمی دانستی که من وینستون می کشم؟!!!و امروز نیز بدین منوال گذشت.
فردا دوباره او را فرستاد تا برایش سیگار بگیرد ولی روباه می دانست که او بدنبال وینستوان نیست بلکه بدنبال بهانه است لذا از تمام سیگارهای موجود برایش خرید.
الاغ هر سیگاری که روباه برایش داد سیگار دیگری را خواست و او از همه سیگارها پیش خود داشت و به خیال خود تمام راههای بهانه گیری را بسته بود.
الاغ تا چنین دید گفت: اصلا سیگار را ولش کن چرا کلاه خود را کج گذاشته ای!!!!!!!!!!!!؟
و دوباره همان جریان کتک کاری.

به چه کار آیدت رایانه؟

باورتان می شود که در مرکز آموزش کامپیوتر و جایی که مدرک مهندسی کامپیوتر می دهد از رایانه استفاده نشود؟

به دنبال نتایج آزمون فراگیر دانشگاه پیام نور در سایتها توانستم قبولی این داوطلب را بیابم ولی قسمت مشاهده کارنامه غیر فعال بود!

صبح دوشنبه برای ثبت نام به دانشگاه مزبوردر واقع در جنوب تبریز رفتیم نوشته بودند :ثبت نام رشته مهندسی کامپیوتردر ساختمان خانه کارگرواقع در غرب تبریز.

خود را به آنجا رساندیم فاصله کمی نیست چون تبریز شهر کوچکی نیست گر چه به قول آن حاج آقا"تبریز دهکده بزرگی است"!!!!

صف عریض و طویلی بود عریض چون چند ردیف درهم و طویل چون تعداد حدود صد نفر.

تصورم بر این بود که چند نفر پشت کامپیوتر نشسته اند و از نفرات شماره داوطلبی را سوال کرده در رایانه وارد می کنند و کارنامه شخص برایش صادر شده و براساس آن انتخاب واحد و ثبت نام انجام می گیرد و در خانه گفتم که احتمالا" یکی دو ساعت کا رداشته باشیم گر چه پیش خود بنا را بر یک ساعت گذاشته بودم!!

ولی زهی خیال باطل!

اولا" چند نفر نبود بلکه یک نفر بود!

در ثانی کامپیوتر نبود بلکه انبوهی از کارنامه ها بود حداقل 300 یا 400 برگ این شخص در بین این همه کارنامه دنبال کارنامه هر کسی می گشت و .....

ساعت دو و نیم بعد از ظهر نوبت به ما رسید.

- کارمندی؟

- بله

- معرفی دارید؟

نه در جریان نبودم برایتان می آورم اول برایم بگویید که چی لازم داریم تا همه را یکجا بیاورم چون تا اون لحظه جایی را نیافتم که مدارک مورد نیازبصورت کامل قید شده باشد.

-         نه نمی شود الان باید بیاورید کارمندکجایی؟

-         فلان شرکت

-         نه اصلا" نمی شه چون ما منظورمان از کارمند مواردی است که در دفترچه قید شده و اسم شرکت شما در آنجا نیست!

-         گزینه 10 سایر شرکتها و نهادها ست از کجا معلوم که اسم شرکت ما جزء سایر موارد نباشد؟

-         نه من باید اولا" تکلیف این مساله را روشن کنم  پا شد و رفت و اعصاب همه بیش از پیش خرد شد و شاید خیلی مرا مقصر دانستند

به دانشگاه برگشتم و ماجرا را در میان گذاشتم  و.... گفتند برگرد و از همانجا یک نامه بگیر و به مرکز ببر تا استعلام شود !!! برگشتم گفتند فردا ساعت 12 ظهر بیا.

-         عرض کردم نمی شود نامه را فاکس کنید.

-         نه مشکل شماست باید دستی ببرید

-         شاید این مشکل چندین نفر دیگر نیز باشد؟

-         بله ولی برای همه شان نامه دستی می دهیم !!!

من ماندم و چندین علامت سوال بزرگ در بالای سرم!!

به چه کار آیدت رایانه؟

سهمیه طناب

مرتضی پسر ساده و خوش قلبی بود و در ایام نوروز که من و چندتا از بچه های دیگر در مرخصی بودیم به گردان آمده بود لذابه کاظم و بابک که باهم هم اتاقی بودیم اعتماد کرده بود.

بابک و کاظم از مرتضی پرسیده بودند :آیا سهمیه طناب خود را گرفته ای یا نه؟

-         نه  سهمیه طناب چیست؟

-         خیلی بدرد می خورد از جمله پس از شستن لباسها می توانی ازش آویزان کنی و ...!

-         یک تقاضای دریافت سهمیه طناب بنویس و پیش سرکار استوار(بابک)ببر.

بابک استواریکم وظیفه بود و کاظم ستواندوم وظیفه  ولی چون در نیروی انتظامی لباس وظیفه با کادر یکی است  لذا به سادگی وظیفه را از کادر نمی توانی تشخیص دهی.

-         بابک تقاضانامه را به کاظم ارجاع می دهد و کاظم زیر برگه می نویسد : به نامبرده بیست متر طناب داده شود.دوباره ارجاع به بابک.

-         بابک:فعلا" نداریم باید منتظر باشی!و ارجاع به کاظم

-         کاظم:این حقش است و باید به وی داده شود و .... بهش گفته اند که پیش هر کدام رفتی پا بچسبان و احترام نظامی و .....

لازم به ذکر است که سهمیه طناب را به سربازان تازه وارد می گویند یعنی تو که هنوز دو سال از خدمت سربازی ات مانده به چه امیدی زنده هستی  یک متر طناب بگیر و خود را حلق آویز کن !

و مرتضی بعد از چند روز فهمیده بود که اینها در این چند روز او را در گردان انگشت نما کرده اند و خیلی ناراحت بود و کاری هم نمی توانست بکند.تا اینکه آن روز

کاظم به برنامه صبحگاهی نمی رفت و می گفت که من نفر عقیدتی هستم و تا اتمام صبحگاه می خوابید و از من هم می خواست که نروم ولی من دوست نداشتم که بین من و بچه های دیگر فرقی باشد لذا می رفتم

مرتضی یادش نبود که نوبت گرفتن صبحانه اوست لذا با چند دقیقه تاخیر آمد و کاظم که او را تازه وارد می دید هوس کرد که بهش گیر دهد و معذرت خواهی مرتضی را نپذیرفت و کلمات نا خوشایندی بهش زد.

من که روی تخت خود نشسته بودم یک لحظه دیدم که کاظم روی تخت من افتاد نگاه کردم دیدم مرتضی کاملا" بر افروخته و ناراحت یک سیلی جانداری در گوشش نواخته بود کاظم پا شد و گفت:آقای محترم! و مرتضی باز از ایشان پذیرایی مختصری کرد و گفت هر چه من احترامش را نگاه می دارم ایشان جری تر می شود و کاظم بعد ازآن ماجرا کاملا" گرفته بود و از من نیز شاکی بود که شما می توانستید جلو مرتضی را بگیرید و نگرفتید. بنده نیز چون دل خوشی از ایشان نداشتم و پس از شنیدن ماجرای مسخره مرتضی دیگر از چشمم افتاده بود گفتم: روزی که اذیتش می کردید لابد فکر اینجاش را هم کرده بودید چون با شناختی که در این مدت از ایشان پیدا کرده بودم اصلا" دل خوشی از ایشان نداشتم چون از طرفی پیش نماز گردان بود و ظاهری بسیار فریبنده به خود گرفته بود و چون به خلوت می روند کار دیگر می کنند نه اینکه اهل خلاف و ... باشد لااقل از ایشان انتظار بیشتری می رفت. و اما توضیحات بیشتر

 

دوره آموزشی خدمت سریازی ام تمام شد با اینکه دلم می خواست که موقع تقسیم به تبریز یا ارومیه بیفتم مرا به گردان کربلا اختصاص دادند.با شنیدن کلمه کربلا گفتم : یا امام حسین آمدم . از بچه های دیگر پرسیدم گردان کربلا کجاست گفتند از دروازه مهاباد حدود 20 دقیقه فاصله دارد.

گفتم: ازاینجا تا مهاباد که دو ساعت راه است و از آنجا تا دروازه و بعدش 20 دقیقه !

گفتند: نه دروازه مهاباد اسم میدانی در ارومیه است.

همینکه به کربلا رسیدم فرمانده گردان زیر برگه ام نوشت:به دایره مبارزه با‌قاچاق اختصاص داده شود

داشتم امیدوارم می شدم که قدم به قدم به شهادت نزدیک می شدم چون باب شهادت هنوز در این گردانهای عملیاتی باز بود ولی این رویا ها دیری نپایید.

چون در همان روزهای اول یکی از هم اتاقی هایم به نام کاظم که خدمت سربازی اش در حال اتمام بود مرا به جای خودش به عقیدتی معرفی کرده بود ولی با رفتن من به عقیدتی موافقت نمی شد.بعد از سه ماه بالاخره با رفتن من به عقیدتی موافقت شد.

نوبت مرخصی عید بود رئیس و معاون و کاظم و من.

من چون تازه کار بودم گفتند فعلا" بود و نبود تو زیاد مهم نیست و چون زمان مرخصی ات فرا رسیده پس شما می توانی بری و بعد از 13 برگردی.

معاون که بومی بود و هر وقت که دلش می خواست می تونست به خانه اش سربزند

و حالا کاظم و رئیس.

کاظم بیش ازدو ماه از خدمت سربازی اش نمانده بود و تازه از مرخصی برگشته بود لذا یا نیمه اول تعطیلات را می رفت و پس ازپنج یا شش  روز بر می گشت تا رئیس نیمه دوم را برود و یا نیمه دوم را می رفت و تا پایان دوره بیست روزی می توانست در مرخصی باشد لذا گزینه دوم را انتخاب کرد.

ما که رفتیم و بعد از سیزده برگشتیم و با بچه هاروبوسی و تبریک عید . ولی کاظم ظاهرا" از ما دلگیر بود و کلی بد و بیراه پشت سر ما نثارمان کرده بودچون نیمه دوم وضعیت اضطراری پیش آمده بود و نتوانسته بود به مرخصی برود و قرار شده بود که بعد از اتمام تعطیلات به مرخصی برود لذا نه تنها از من بلکه از همه مان شاکی بود ولی من کاره ای نبودم لذا تقصیری هم نداشتم.

و تا آن روز دوستش داشتم و پشت سرش نماز می خواندم چون پیش نماز گردان بود.

و در این ایام نفر جدیدی به نام مرتضی آمده بود که باهاش آشنا شدم.و بعدا" فهمیدم که در این ایام همین آقا کاظم  با بابک چقدر سرکارش گذاشته اند و اذیتش کرده اند.

این دو روز عمر را در یابیم

اگر زندگی یک پرتقال در دستتان نهاد، آن را پوست بکنید و به دنبال دوستی باشید تا با او قسمت کنید
 
مهم نیست چند بهار در کنار هم زندگی کنیم باور کنید مهم این است که یادمان باشد عمرمان کوتاه است در پایان زندگی خیلی از ما خواهیم گفت: کاش فقط چند لحظه بیشتر فرصت داشتیم تا خوب بهم نگاه کنیم و همه ناگفته های مهر آمیز یک عمر را در چند ثانیه بگوییم ای کاش با خاطره ها زندگی نمیکردیم

هروقت که دل کسی را شکستی روی دیوار میخی بکوب تا ببینی که چقدر دل شکستی
هروقت که دلشان را بدست آوردی میخی را از روی دیوار بکن تا ببینی که چقدر دل بدست آوردی اما چه فایده که جای میخ ها بر روی دیوار می ماند

دوست داشتن درست مثل ایستادن در سیمان خیس می ماند که هر چه بیشتر توش بمانی سخت تر جدا میشی، و اگر هم بتوانی ازش بیرون بیایی حتما رد پایت باقی می ماند.

باور کنید ، نیروی آدمی ، بی کران است.

باور کنید ،هیچ کاری از اراده آدمی خارج نیست
باور کنید ،که از عشق آفریده شده اید ، پس عشق را بیافرینید.
باور کنید ،خورشید به خاطر شما ، طلوع می کند.
باور کنید ،خدا هیچگاه از بندگانش ناامید نمی شود ولی بندگان او چرا!
باور کنید ، لایق بودن هستید.
باور کنید ، که اکنون مهم ترین لحظه است.
باور کنید ، که روح شما قدرت صعود به ماوراء را دارد.
باور کنید ، که شما هم می توانید
و تمام باورهای خود را از ته دل باور کنید تا زندگی ، شما را باور کند!

چرا خدا را شکر بگوییم؟!!!!

خدا را شکر می کنم که تمام شب صدای خرخر همسرم را می شنوم.

این یعنی او زنده است و سالم در کنار من خوابیده است.

خدا را شکر می کنم که دختر نوجوانم همیشه از شستن ظرف ها شاکی است.

این یعنی او در خانه است و در خیابان ها پرسه نمی زند.

خدا را شکر که مالیات می پردازم.

این یعنی شغل و درآمدی دارم.

خدا را شکر که باید ریخت و پاش های بعد از مهمانی را جمع کنم.

این یعنی در میان دوستانم بوده ام.

خدا را شکر می کنم که لباس هایم برایم کمی تنگ شده اند.

این یعنی غذایی برای خوردن دارم.

خدا را شکر که در پایان روز از خستگی از پا می افتم.

این یعنی توان سخت کار کردن را دارم.

خدا را شکر که باید زمین را بشویم و پنجره ها را تمیز کنم.

این یعنی خانه ای دارم.

خدا را شکر می کنم که در جایی دور جای پارک پیدا کردم.

این یعنی  هم توان راه رفتن دارم و هم اتومبیلی برای سوار شدن.

خدا را شکر که سر و صدای همسایه ها را می شنوم.

این یعنی می توانم بشنوم.

خدا را شکر که این همه شستنی و اوت کردنی دارم.

این یعنی من لباسی برای پوشیدن دارم.

خدا را شکر که هر روز صبح باید با زنگ ساعت بیدار شوم.

این یعنی من هنوز زنده ام.

خدا را شکر گه گاهی اوقات بیمار می شوم.

این یعنی به یاد می آورم که اغلب اوقات سالم هستم.

خدا را شکر که خرید هدایای سال نو جیبم را خالی می کند.

این یعنی عزیزانی دارم که می توانم برایشان هدیه بخرم.

 

پس هر کاری که فکرش را می کنید همش باید شکر خدا را به جا آورید.

برداشت از سایت :ایرال جنرال    نویسنده :زهره زاهدی

تست شفاهی نکیر و منکر

تلقین به مرده ها

گویند مردی بعد از 60 سال زندگی مشترک زن خود را از دست داد .مراسم غسل و کفن اجرا شد و نوبت به دفنش رسید .روحانی از آن مرد خواست که همزمان با گفتن الفاظ تلقین جسد همسرش را تکان دهد.روحانی با طمانینه می گفت :یا فلانه بن فلان ! اسمع و افهم و....

پیرمرد که همه اش به طرف جنازه خم شده بود و کاملا خسته شده بود دیگر طاقت نیاورد و رو به آخوند کرد و  گفت :آقا خودتان را خسته نکنید بنده در عرض 60 سال زندگی مشترک نتوانستم به این خانم حالی کنم که هر موقع از خانه بیرون رفتی در را نیز پشت سرت ببند و شما در عرض چند دقیقه می خواهید این همه کلمات سخت را یادش بدهید؟!!

بنده حکم شرعی این کار را نمی دانم ولی چیزی که به نظرم می رسد این است که اگر کسی در طول عمرش به چیزی اعتقاد داشته باشد و با اعمال خود اعتقادش را ثابت کند دیگری نیازی به تلقین ندارد و اگر کسی به چیزی اعتقاد نداشته باشد آیا می تواند در عرض چند دقیقه این همه مطلب را حفظ کرده و به سوالات نکیر و منکر که طبعا"چهار جوابی نخواهد بود بلکه به صورت تشریحی است جواب دهد؟!!

رسول اکرم (ص) می فرمایند:الناس نیام اذا ماتو انتهوو

مردم خوابند ولی موقعی که فوت کردند بیدار می شوند.

بنابراین از این حدیث شریف معلوم می گردد که آنچه که با با زبان به میت تلقین می کنیم ایشان به محض فوت آنرا به وضوح مشاهده و درک کرده است و دیگرنیازی به گفته های ما ندارد . وقتی که عمر تمام شد گفته می شود: داوطلبان گرامی وقت تمام است لطفا"پاسخنامه های خود را بلند کرده و به متصدیان امر تحویل دهید.

چقدر زیبا بود اگر تمام احکام دین را کاملا با کمک گرفتن از عقل خود درک می نمودیم و اگر علت و فلسفه حکمی را ازمان پرسیدند جواب محکمه پسندی داشته باشیم .

چقدر زیبا بود اگر در بالای منبرها بجای اینکه همه روزه چگونگی انجام وضو و تیمم و ... تکرار شوند فلسفه و دلیل هر عملی توضیح داده می شد تا نسل جوان امروزی با این همه سوالهای بی جواب مواجه نبودند .

اسلام دین کاملی است وبرای هر یک از احکام خود دلیل عقلانی دارد ما حکم به العقل حکم به الشرع .

ولی چون اکثر جوانان امروزی  و حتی قدیمی کتر با آنها آشنایی دارند در برابر سوال هر کسی  دچار حالت تردید می شوند و چون به راحتی به جواب سوالات خود نمی رسند فکر می کنند که این سوال جواب دینی و عقلانی ندارد لذا به مرور زمان فکر می کنند که دین برای 1400 سال قبل نازل شده و برای زندگی امروزی دیگر جوابگو نیست!

و این تقصیر من و شما نیست چون کار کارشناسان دینی است . و ما همیشه یک قدم از دنیای به اصطلاح بی دینان عقب تریم و منتظریم تا آنها فواید اعمال واجب و ضررهای اعمال حرام را کشف کنند تا سپس بگوییم :بله قرآن 1400 سال قبل به این مساله اشاره نموده است.

بنابراین چقدر به نظر ضروری می آید که در دوره دبیرستان بجای بعضی از کلاسها کلاس درس علل الشرایع تدریس گردد.

در این صورت دیگر نیازی به جمع آوری تلویزیون و سپس ویدئو و بعد از آن ماهواره و اینترنت نخواهد بود.

جوان امروزی باید دین خود را درست و کامل فرا گیرد و سپس خود تشخیص دهد که انجام چه کاری در شان و منزلت او هست و چه کاری نیست.

برای یک جوان و نوجوان که احساس می کند بزرگ شده و خود می تواند خوب و بد را تشخیص دهد هیچ چیزی آزار دهنده تر از این نیست که هر کسی در هر سطح سواد و معلوماتی برای انجام تمام اعمالش او را امر و نهی نماید

یکی از همکاران که ظاهرش بسیار مذهبی متعصب نشان میدهد تعریف می کرد :روزی در سرویس جوانی کنارم نشست و بی مقدمه سوال کرد:آقا ببخشید شما مسلمانید

عرض کردم : نه خیر

برای مدتی سکوت حکمفرما شد زیرا اصلا انتظار این جواب را نداشت.

و بعد گفت :بنده شهر تبریز را شهری مذهبی می دانستم در حالیکه این طور نبوده است!!!

عرض کردم:چرا؟

برای اینکه مردمش بیشتر به پول اهمیت می دهند.!!!

عرض کردم:ببخشید شما در شهرهایی که مد نظرتان است بی زحمت بگویید که مردمش پولهایشان را در کجا می ریزند تا ما نیز به آنجا رفته و پول پارو کنیم و دیگر نیازی به این همه کار و ... نداشته باشیم.

......................

لا اقل شما به ظاهر هم که شده می بایست می گفتید که مسلمانم.

عرض کردم :اگر من و شما در کشور یا شهری که مردمش دینی غیر از اسلام داشتند متولد می شدیم چه دینی داشتیم؟

لابد دین همان مردم و دین پدر و مادرمان را.

پس ما در پذیرش اصول دین خودمان هم از پدر و مادر خود تقلید کرده ایم در حالیکه تقلید در اصول دین به هیچ وجه درست نیست.اگر دین خود را با تحقیق پیدا می کردیم به آن معتقد می شدیم و اعمال و رفتارمان هم آنرا تصدیق می کردند .

چگونه بگویم مسلمان هستم در حالیکه زندگیم سراسر با دروغ  وخیانت و خوردن مال حرام و .... آمیخته است .اگر عرضه انجام احکام دینی را نداریم چرا با آبروی آن دین و پیروانش بازی می کنیم.؟؟؟

ادامه مطلب:استاد محمد تقی جعفری و راههای مقابله با تهاجم فرهنگی

 

معرفی وبلاگ

با سلام

از امروز ان شا ا... مطالب جدید خود را در این وبلاگ قرار خواهم داد امیدوارم که ارزش صرف وقت را داشته باشند .بسیار خوشحال می شویم که تمامی نقاط ضعف خود را از زبان شما عزیزان شنیده  تا نسبت به رفع آنها اقدام نمایم .لازم به ذکر است که تاکنون مطالب خود را در آدرس های زیر می نوشتم .دوستان علاقمند می توانند در صورت تمایل ملاحظه فرمایند.

www.seyedmoharrami.parsiblog.com

www.seyedmoharrami.persianblog.ir

www.seyedmoharrami.blogfa.com

وقت است که باز آیی

دل بی تو به جاان آمد وقت است که باز آیی

قبل از هر چیز اعمال مربوط به این روز:

1- دروغ نگوییم(هزار مرتبه) 2- دروغ نگوییم (دویست مرتبه )3و4 و....

اماما!می دانی که دوستتان دارم و شیعه شما هستم و .....و می دانم که شما می توانید مرا نجاتم دهید.ولی به هر که دروغ بگویم به خودم و شما و خدایم که نمی توانم دروغ بگویم.

من نیز منتظر ظهورتان هستم ولی نه برای امروز و فردا بلکه هفتاد و هشتاد سال بعد!!!!!(البته من با ظهور شما حتی همین امروز هم مشکلی ندارم ولی شما احتمالا" با این کارهای من مشکل خواهید داشت).

بخاطر اینکه بنده تازه به مال و منالی رسیده ام و به پست و مقامی دست یافته ام و تازه به بیت المال دسترسی دارم و راه استفاده از آن را یاد گرفته ام و ....اجازه بدهید تا من نیز چو دیگران برج سازی کنم اجناس مورد نیاز مردم را در شب عید و ایام رمضان و .... احتکار کنم و بعدا" به قیمت فقط چندین برابر بفروشم  من که نمی خواهم مال مردم را بخورم بلکه با رضایت کامل به خودشان بفروشم .ولی قول می دهم رئیس هر کارخانه یا اداره ای که شدم در روز میلاد شما جشن مفصلی برای خودم و نزدیکان و شاید تعدادی از کارکنان که به حمایت آنها هم نیازمندم بگیرم و در سایه اسم شما به پست و مقام بالاتری دست یابم و خلاصه هر کاری که دلم خواست بکنم ولی وقتی پیر شدم و از همه چیز سیر و خسته شدم و دیگر توانایی انجام هیچ کاری را ندارم یک روز قبل از مرگم شما حتما" بیایید و چون عمری با اسم شما زندگی کردم با بیت المال بارها به حج رفتم و در ایام عاشورا خیرات دادم و ....توبه را برایم بیاموزید و از خدا بخواهید که توبه مرا قبول کند .بنده در چنین روزی منتظر واقعی شما خواهم بود چون هر چه داشتم دیگر به دردم نمی خورند.بنابراین با جان و دل خواهم گفت :دل بی تو بجان آمد وقت است که باز آیی.!!!

امروز عید است و ضمن عرض تبریک این عید عزیزچون وظیفه ما آماده کردن شرایط ظهور با خدمت به دین و مسلمین است لذا درباره وجدان کاری هم بنویسم .

امروز روز تعطیل است ولی انگار نه انگار .چون تعداد افرادی که سوار سرویس شدند بیشتر از روزهای قبل اگر نباشد کمتر که نبود.

نمی دانم چه کسانی هستند که از بوش پول می گیرند و می گویند که کار مفید در کشور ما بیست دقیقه در روز است .ولی کجای دنیا مردم در روز تعطیل استراحت و خوشی و تفریح با خانواده و دید و بازدید و ... را رها کرده و سر کار می روند آنهم بدون اجبار و با اختیار کامل.

آیا انگیزه ای به غیر از خدمت صادقانه می تواند باشد؟هر چند که بعضی افراد با دید منفی می گویند که اینها برای گرفتن اضافه کاری و حق ایام تعطیل سر کار می روند!!!و الا اینها در روزهای عادی کار خود را انجام نمی دهند و به ارباب رجوع وعده امروز و فردا می دهند .

می گویم : مگر بده که آدم مشتاق دیدار ارباب رجوع خود باشد ؟!!

می گویند :چرا درب اتاقشان را می بندند و به تماسهای تلفنی جواب نمی دهند؟

می گویم : لابد بخاطر اینکه می خواهند کارشان خالص برای خدا باشد و جنبه ریا نداشته باشد.و اگر موقع ناهار از لانه هایشان بیرون می آیند برای رفع تکلیف و برای اینکه توانی برای کار کردن داشته باشند غذایی هم می خورند.

اصلا" چرا این طیف از ملت برای شرکت در انتخابات شورا و مجلس و ... این همه پول از جیب خود شان خرج می کنند مگر نه اینکه فقط و فقط می خواهند به مردم خدمت کنند .

اگر آمار دست من بود می گفتم ساعات کاری مفید در کشور ما 26 ساعت در روز!!! یعنی دو ساعت هم از روز بعد چون حتی وقتی که در خانه سازمانی  می خوابیم به فکر درآمد بیشتر و استفاده از امکانات  و...هستیم تازه نگهبان اموال دولتی هم که هستیم!!!!

خدایا !ملت ما را لحظه ای به حال خود وا مگذار.